«عارف قزوینی»
«ابوالقاسم قزوینی»متخلص به«عارف» فرزند«هادی» در سال 1300 هجری قمری در قزوین متولد شد و بعد از مدتی به تهران آمد. ورودش مصادف شد با ایحاد مشروطیت و ابراز حرارت ها و احساسات از طرف مردم. او هم وارد این جرگه شد و مشغول ساختن تصنیف گردید. او شاعری بود تصنیف ساز، احساساتی و وطنخواه و اکثر اشعاری که سروده، وطنی بوده است. در سال 1333 قمری که در پارک ظل السلطان تهران، گاردن پارتی به نفع شرکت خیریه برای تاسیس مدرسه احمدیه داده می شد، غزلی سرود با این مطلع:
ز خواب غفلت، هر آن دیده ای که بیدار است- بدین گناه اگر کور شد، سزاوار است
و خودش نیز در انجمن نوازندگان که ترتیب داده شده بود، چنین آواز سر داد:
بگو به عقل، منه پا بر آستانه عشق- که عشق در صف دیوانگان، سپهدار است!
در آن زمان عده ای نسبت به اعمال«محمدولیخان سپهدار اعظم»بدبین شده بودند، چراکه او برای حفظ املاک خود به روس ها نزدیک شده بود و این امر برخلاف میل انگلیس ها بود. بنابراین انگلوفیل ها نسبت به«سپهدار» چندان خوشبین نبودند و به او در روزنامه ها و مجالس، گوشه و کنایه می زدند. این قضیه یعنی سرودن شعر«عارف» آن هم در یک گاردن پارتی پرجمعیت از متجددین و روشنفکران به«سپهدار» خیلی برخورد و فوق العاده عصبانی شد. به نوکران خود دستور داد که«عارف» را هرجا یافتند، بکشند. نوکران سرانجام در خیابان ناصرخسرو با چوب و چماق به او حمله ور شده و به قصد کشت، زدند.«عارف» به واسطه لطمات و صدمات بسیار، بیهوش شد و بر زمین افتاد. ضاربان به خیال این که مرده، دست از او کشیدند و خبر کشته شدنش را برای«سپهدار»بردند. اما جمعیت«عارف» را به بیمارستان رسانیده و او را به هوش آوردند. تا این که بهبودی حاصل شد و در همین زمان، برخی اشخاص و نزدیکان«سپهدار» او را مورد ملامت قرار دادند و او نیز از عمل خود پشیمان شد و برای جبران، خانه ای برای«عارف» خرید.«عارف» با این که خانه ای نداشت و لامکان بود، قباله خانه را قبول نکرد و اعتنایی به«سپهدار» و خانه واگذاری او ننمود. در سال 1334 قمری در جنگ بین المللی اول، با عده ای از تهران مهاجرت کرد و به اسلامبول رفت و پس از اتمام جنگ به ایران بازگشت.«عارف قزوینی» در سال 1312 شمسی در همدان درگذشت و در مقبره بوعلی سینا به خاک سپرده شد.