رفتن به محتوا رفتن به فوتر

نامه ای به دستخط عباس میرزا

خلاصه‌ای از نبرد تصرف گنجه توسط قشون روس؛ به دستخط «شاهزاده عباس میرزا» به تاریخ ۱۲۴۲ هجری قمری

حاشیه بالا: «امیر اصلان خان» در تبریز به «میرزا تقی» برساند.

حاشیه چپ بالا: واقعه شمکور یکشنبه ۱۴ صفر المظفر ۱۲۴۲ هجری روز اول مهر ماه جلالی شکست گنجه دوشنبه ۲۲ صفر المظفر ۱۲۴۲ هجری البته غدقن عزاداری در خوی و تبریز به جهت سردار مکن که خلاف رأی ما می شود آب و آش و طعام علت ندارد. به جهتی اینکه میانه شهید و رختخواب مرده تفاوتی داشته باشد مقرر آنکه «میرزا تقی بیگ» تهور بیجای «امیرخان» (سردار) باعث تلف خودش شد. غازیان شیر شکار هم که معلوم او را گذاشتند و در رفتند. «محمد میرزا» (محمد شاه غازی) را هم نزدیک بود که بگیرند. شکر آقا و پسرهایش و «شاه علی بیگ» برادرش به هزار زحمت و کوشش بیرون آوردند. از این فقره چنین معلوم می‌شود که در صورتی که اینها را نزدیک بود بگیرند، پس معلوم است از قشون چه گرفته شده و کشته شده اینها ماندند که مردم نروند. مردم رفتند اینها ماندند. از همه قشون آنها قریب به صد نفر تفنگچی با سردار گیر آمده (افتاده) همین که صدا بلند شد سردار را گرفتند یا کشتند. دیگر احدی در میدان نماند سهل است که قرمساق پدر سوخته «نظرعلی خان مرندی» هم با آن همه آذوقه و قورخانه و سرباز از تلو (تله) ؟ فرار کرد و بیچاره نفرای گنجه را پامال کرد با این همه معرکه باز اروس تا سه روز از مناره شمکور جرأت آمدن به شهر گنجه نکرد. خلاصه کارهای پخته را بالمره خام کردند به یک حرکت لغو که حالا لابدیم که در شهر بند  گنجه با پنج شش هزار سالدات (سرباز روس) جنگ کنیم. فردا احتمال کلی می‌رود که روز دوشنبه است ایجاد جنگ کنیم تا خدا چه خواهد. بر پدر «نظرعلی خان» لعنت بر مادرش لعنت ، اهل آذربایجان و این سربازهای نازنین را ضایع و بدنام کرد. اگر رسوا شده  که برای او از مردن بدتر بود و در اینجا شد. اما کارها با او دارم. علی العجاله آدم ببرند (بروند) تعیین بکن  که امسال بالمره مواجب و رسوم و مداخل او ضبط است. قابل نسخ نیز نیست اما «امیر نصرالله خان» را در خوی به دست «امامعلی سلطان» و «میرزا حسین» مضبوط بکن که نقصی بهم نرساند تا فردا ببینم خدا چه می‌خواهد. یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ یا او سر ما به دار سازد آونگ. یک مرده بنام به که صد زنده به ننگ. زیاده چه نویسم که کار ننگ نوشته شده یا کمر اسلام العیاذا بالله  چرا به شکست یا ریشه کفر از روی زمین بر کنده خواهد شد. به شدت کج خلق و مغشوشم از دست این قرمساق ها که مردن را بهتر از این می دانم که اینها به خدمت شاه عرض بشود و چه جای اینکه خدا نخواسته از طرف خودم چیزی رو بدهد. باقی بسته به مرحمت خداست.  پس این کاغذ را در حالت حرکت از کورک چای نوشتم و منزل امروز گنبد شیخ نظامی است دولت سرایش ؟  سبحان الله ایمان چه می کند والسلام. حاشیه پایین: خط «عباس میرزا» خطاب به وزیر وقت که جریان جنگ گنجه را شرح می‌دهد.

* توضیحات: «میرزا ابوالقاسم قائم مقام» که داماد «فتحعلیشاه» بود، بعد از دریافت خبر درگذشت ولیعهد در نامه‌ای که برای شاهزاده خانم خواهر«عباس میرزا»یعنی همسر خود می‌نویسد، بیان می‌دارد که: شاهزاده جان قربانت شوم! ز دوری تو نمردم چه لاف مهر زنم که خاک بر سر من باد و مهربانی من. اما یقین بدانید که در این واقعه‌ هایله که خاک بر سر من و ایران شد، تلف خواهم گردید. دریغ و درد که آسمان نخواست که ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد. در این اعصار و اعوام کسی مثل ولیعهد جنت‌ْمکان یاد ندارد؛ عدل محض بود، محض عدل بود. حق خدمت خوب می‌دانست و قدر نوکر خوب می‌شناخت. به خدمت جزئی نعمت کلّی می‌داد، ایتام را پدر بود و ارامل را پسر. اهل آذربایجان در مدت ۳۰ سال پرورده‌ احسان بودند. اهل خراسان را در این مدت سه سال، چنان بنده‌ عدل و انعام و غلام فضل و اکرام خود فرمودند که صد برابر مطیع‌تر از اهل آن سامان شده بودند. این غلام پیر به چه زبان بگوید و به چه بیان بنویسد؟ خدا نخواست که جهان در عهد جهان‌داری او زنده و نازنده شود. «عباس میرزا» در بخشی از وصیت‌نامه خود از جنگ‌های زیان‌بار و بی‌حاصل با روس‌ها سخن می‌گوید و می‌نویسد: برای ۲۰۰ ‌هزار تومان ۱۰ کرور دادیم و هزار کرور ملک رفت و سالی ۱۰ کرور ضرر و زحمت‌های دیگر دادیم و جان من هم از غصه رفت.

سند و خوانش: میرغوغا

اشتراک گذاری

ارسال نظر

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.