مقرب السلطان پالکونیک قزاقخانه این را گفته با قدمهای لرزان ازدر بیرون رفت و در کالسکه قرار گرفت و به باغ امیریۀ خود که در مغرب شهر قرار دارد، روانه گردید. همین که «نایب السلطنه» خارج شد، «صدراعظم» به سرعت سر، بیخ گوش من گذاشته گفت: امید من به شما است. اگرهم نیاز به کسب دستورداشتید، فقط به شخص من مراجعه نمائید. در این ضمن آقای «شچگلوف» کارداردولت امپراطوری روس به همراهی مترجم سفارت آقای«گریگورویچ» به دربارآمد. در تکمیل گزارش قبلی خود، کلیۀ ما وقع را به اطلاع آقای کارداررساندم .آقای کاردار پس ازمذاکره با صدراعظم تأیید نمود که من با تقبل مسئولیت حفاظت پایتخت، بایستی منحصراً برای اخذ دستوربه صدراعظم مراجعه نمایم. من نیم ساعت دیگر در دربار توقف نموده و در این مدت این مطالب را شنیدم: شاه به مناسبت روزجمعه به حضرت عبدالعظیم رفته و قبل از چاشت، روانۀ حرم «حضرت عبدالعظیم» میشود. اطرافیان شاه پیشنهاد میکنند که شاه قبل از رفتن به حرم، ناهار میل کند، ولی شاه قبول ننموده، گفته است که نماز بیش از ده دقیقه طول نمیکشد وبهتراست بعد ازنماز ناهاربخورد. دراین وقت اگرچه[؟] چیزی که سبب سوء ظنش شود در میان نبوده، معذالک تحت تأثیر یک حس باطنی به شاه پیشنهاد میکند که قبلاً همۀ زائرین را از مسجد بیرون کنند. شاه جواب میدهد که دلش میخواهد به همراه دیگر مردم زیارت نماید. هنگامی که شاه در کنار ضریح بوده، شخصی ملبس به لبادۀ فراخ ایرانی، عریضه به دست به شاه نزدیک میگردد. در آستین فراخ لباده اش «رولوری» داشته که با آن به طرف شاه شلیک میکند. شاه فقط توانسته بگوید«بگیرید، بگیرید!» و بی جان به روی دست پیشخدمتی که در کنارش بوده می افتد. هنگامی که او را به مقبرۀ مجاور موسوم به «امامزاده سید حمزه» که جیران خانم «فرح السلطنه» محبوبترین زنان عهد جوانی شاه آنجا مدفون است، میبردند، بدن شاه چند بار تکان خورده، ولی این دیگر تشنجی بیش نبوده است. معلوم گردید که قلب شاه بسیار بزرگ بوده و گلوله درست از میان دنده های ششم و هفتم گذشته، منتهی الیه پایین قلب را سوراخ و در ستون فقرات گیر میکند. اگر قلب شاه به اندازۀ طبیعی میبود، گلوله به قلب اصابت نمیکرد. یک ساعت و نیم، جسد در «شاه عبدالعظیم» بوده پس از آن تصمیم میگیرند که آن را به تهران حمل نمایند. جسد شاه را در کالسکه نشانده و صدراعظم نیز با وی نشسته سراسر راه حائل بدن بوده و با دستمال صورت وی را باد میزده است؛ چنانچه گویی میخواهد حالش را به جای آورد. کالسکه را هم به تاخت رانده اند.
قاتل پس از تیر زدن شاه، تیر دوم را میخواسته است به صدراعظم شلیک کند، ولی پیشخدمتها و زائرین علی الخصوص زنها که اطراف شاه بوده اند، قاتل را گرفته و به زمین زده اند و یکی از پیشخدمتها «معین الدوله» به زحمت زیاد حتی با به کار بردن دندانها «رولور» را از چنگ وی گرفته به طرفی پرتاب میکند. (این رولور ناپدید شده و تاکنون به دست نیامده است.) زنهای زائر میخواسته اند جانی را پاره پاره کنند و با چنان خشمی به روی وی ریخته اند که صدراعظم قوی هیکل و چند نفر باقیمانده از ملتزمین شاه (بقیه فرار کرده بودند) به منظور حفظ قاتل جهت بازپرسی به زحمت موفق شده اند او را از چنگ زنان نجات بخشند و در این کشمکش زنها هردو دست صدراعظم را با چنگالهای خود به سختی مجروح نموده اند. جانی را دستگیر و با کالسکه به دربار آورده اند. کالسکۀ شاه به حسب معمول جلوی در اندرون توقف میکرد، ولی این دفعه کالسکه را جلوی عالی قاپو درِ ورودیِ اولین حیاط کاخ سلطنتی به نام «دیوانخانۀ تخت مرمر» راندند. آنجا اسبها را باز نموده، کالسکه را با دست به حیاط برده، همچنان با دست تا حیاط سوم که «باغ» نامیده میشود، میبرند. از آنجا صندلی چرخدارآورده نعش را در آن مینشانند و به حیاط نارنجستان میبرند. از آنجا هم به تالار برلیان که مجاورآن است، حمل میکنند. (که به سبب آیینه کاری سقف و دیوارها بدین نام نامیده میشود.) در آنجا جسد را به روی تشک روی زمین گذاشته، یکی از پیرترین و مقدسترین شاهزادگان موسوم به «حاج فریدون میرزا» را به پاسداری وی میگمارند و او همان شب آیین تغسیل و تکفین شاه را انجام میدهد. من پس از دادن دستورهای لازم و تعیین سردسته ها و اعزام افسرها به محلات، دوباره به دربار نزد صدراعظم شتافتم و او را در معیت کاردار روس و سفیر انگلیس و مترجمین آنان، در تلگرافخانۀ خصوصی شاه یافتم که با والاحضرت ولیعهد که در تبریز اقامت داشت، به مخابره مشغول بودند. صدراعظم که در حضورمردم حداکثر فشار را به نیروی ارادۀ خود وارد ساخته، طاقتش به پایان رسیده بود، زیر فشار وقایع وحشتناک این روز، در هم شکسته و بیمار شد. تشنجات معدی و غش و بیهوشی آزارش میداد. گاهی بیهوش میشد گاهی به هوش می آمد. سراسیمگی در کاخ به درجه ای بود که سفیر انگلیس مجبور گردید خود فنجان و قاشق بشوید، خود چای بریزد و مدتی به دنبال قنددان بگردد. در پاسخ گزارش تلگرافی صدراعظم دربارۀ ماوقع، که با حضور نمایندگان روس و انگلیس به ولیعهد در تبریز مخابره و اشاره شده بود که شاه فقط زخمی شده است و ازاو تقاضای دستورشده بود، مظفرالدین شاه دوباره سئوال کرده بود که چه شخصی در تلگرافخانه است؟ صدراعظم حضار را نام میبرد. مظفرالدین شاه بار دیگر سوال مینماید پس نایب السلطنه کجاست؟ جواب میدهند که مشارالیه در امیریه است. پس از ساعتی تلگرافی تقریباً به مضمون زیر که بسیار جامع و حساب شده تنظیم یافته بود، خطاب به صدراعظم واصل گردید: از دستورهایی که صادر نموده اید، سپاسگزاریم. کماکان به صدارت ابقا میشوید. به کلیۀ صاحبان مناصب و شاهزادگان و وزراء و حکام و روحانیون و غیره، اراده و اوامر ما را ابلاغ نمایید که هریک کماکان به ادارۀ امور محوله ادامه دهند. هیچ کس از مراحم شاهانۀ ما محروم نخواهد ماند، کلیۀ گزارشها و تقاضاها فقط توسط حضرت اشرف باید به عرض رسانده شود. همچنین به صدراعظم دستوراکید داده شد که تا ورود شاه، پای از کاخ بیرون ننهد. همۀ حضار ظاهراً نگران بودند از اینکه نایب السلطنه چه در باطن دارد و چه موضعی اتخاذ خواهد نمود. در این موقع من داوطلب شدم که به نزد نایب السلطنه بروم؛ زیراکه بهتر از هرکس دیگر به طبیعت غدار او آشنایی داشتم و در ثانی از تمامی سوراخ سنبه و راه و رخنه های قصر او مطلع بودم و همۀ قراولان حتی نوکرهایش مرا میشناختند و احترام میگذاشتند. آن وقت با صلاحدید کاردار سفارت روس و سفیر انگلیس و صدراعظم تصمیم گرفته شد که مرا به نزد نایب السلطنه بفرستند.