ترقی ناگهانی نرخ گوشت و نان
شاه جدید در راه است و شهر در دست «کاساکوفسکی». سنگینی وظایف و اوضاع حساس و بحرانی پایتخت خواب راحت را از او گرفته و این نخستین بار است که سرهنگ «کاساکوفسکی» وظیفه ای به این سنگینی را بر دوش خود احساس میکند. دستگاه وسیع اطلاعاتی او همه چیز پایتخت را تحت نظر دارد. حتی نان و گوشت و ترقی قیمتها را سروان «سوشکوف» صاحب منصب قزاقی که از سوی او مأمور کسب اخبار پایتخت است، گزارش میدهد که: «با وجود آنکه در حال حاضر از قصابها مالیات گرفته نمیشود، گوشت گاو و گوسفند خیلی ترقی کرده است.»
«کاساکوفسکی» در خاطرات خود، دلایل کمبود گوشت را این گونه شرح میدهد:
«نایب السلطنه به عنوان حکمران شهر (در حقیقت او و مادر او) هرچه دلشان میخواست از قصابها میگرفتند. در صورتی که به شاه فقط 25 هزار تومان پرداخت میکردند. صدراعظم مدتها اصرار میورزید که شاه به مبارکی جشن پنجاهمین سال سلطنت، مالیات نان و گوشت را ملغی نماید، ولی شاه طماع به هیچ وجه حاضر نمیشد از سالی 25 هزار تومان صرف نظر کند. «امین السلطان» صدراعظم در این موقع راه حلی یافت، او رئیس گمرک گیلان را تهدید کرد و مجبور نمود که پنجاه هزار تومان به پرداختی گمرک بیفزاید،[با این ترفند] شاه که 50 هزار تومان از گمرکات اضافه درآمد پیدا کرده بود، 25 هزار تومان عوارض نان و گوشت را ملغی نمود. [25 هزار تومان هم سود برد.] اما «نایب السلطنه» در این ماجرا منافع کلانی را از دست داد. این پیشامد نه فقط تمام ملت بلکه اکثریت قشون، حتی اکثر علما را به هیجان آورد. «نایب السلطنه» در سِمت حکمران تهران و معاون او وظیفه داشتند که بر نرخ نان، نظارت نمایند. بدیهی است که آنها هم از نظر نفع شخصی در مقابل پیشکشهای نقدی که از نانواها میگرفتند، آنها را به اختیار خود میگذاشتند که هر نوع اجحافی که بخواهند، معمول دارند. گوشت مصرفی در ایران به طور کلی گوشت گوسفند است. گاو و بز به تعداد بسیار کمی کشتار میشود. 25 سال پیش گوشت را در تهران چارکی 8 الی 9 شاهی و در تابستان پنج شاهی میفروختند. گوسفند به وسیلۀ چوبدارها به تهران حمل میگردید، قصاب گوسفند را از چوبدار خریداری میکرد، گوسفندها را در کشتارگاه بیرون دروازۀ شاه عبدالعظیم ذبح نموده به شهر می آوردند. برای هر گوسفند کشته شده، یک قران به نفع خزانۀ دولت دریافت میشد و پس از دریافت آن، گوسفند را مهر مینمودند و هرکس که گوسفند زنده به شهر میبرد، در دروازۀ شهر یک قران مالیات از او گرفته میشد. قصابها رئیسی داشتند که کشتارگاه در اجارۀ او بود، در آغاز، مال الاجارۀ سالانه ازهفت هزارتومان تجاوز نمیکرد. به همان نسبت که خرج «نایب السلطنه» زیاد میشد، مال الاجارۀ قصابها و اخاذی غیرقانونی معاون و نوکرهای «نایب السلطنه» رو به فزونی میرفت، تا آنجا که به تدریج در سنوات اخیر، مال الاجارۀ قانونی پنج هزار تومان به سود شخص «نایب السلطنه» زیادتر شد. ولی در عمل اخاذی های غیرقانونی تا دویست هزار تومان رسیده بود. چندی است که ملت بینوا از گرانی گوشت شکایت دارد و کسی اعتنا نمیکند. چندین بار هم نزدیک بود کار به اغتشاش بکشد. در چنین مواردی شاه مجبور میشد به سربازان اجازۀ کشتار و فروش گوشت بدهد. با این تدبیر ظرف چند روز، نرخ گوشت به نصف تا یک سوم قیمت، تنزل میکرد. با تنزل قیمت گوشت، قصابها دوباره به «نایب السلطنه» و مادرش پیشکش میدادند، آنها هم شاه را متقاعد میکردند؛ یعنی قسمتی از مبلغ پیشکشی را به شاه میدادند و بدین ترتیب دوباره شاه کشتار گوسفند را به وسیلۀ سربازها قدغن میکرد و «نایب السلطنه» و مادرش و قصابها اجحاف و گرانفروشی را از سر میگرفتند. اعلان ارزان شدن نان و گوشت به وسیلۀ روشن کردن چراغ نفتی در مقابل قصابها و نانوایی ها به عمل می آید، ولی این اقدام چند روزی بیشتر نمیپاید و سپس اوضاع به حال سابق برمیگردد. صدراعظم از شاه فقید تقاضا داشت که به مناسبت جشن پنجاهمین سال سلطنت، مالیات نان و گوشت را به ملت ببخشد و هنگامی که راه به دست آوردن ممر درآمد مضاعفی را به شاه عرضه کرد، شاه فرمان داد که از نان و گوشت هیچ گونه مالیاتی اخذ نگردد و هرکسی هر نوع از دامها را که میخواهد، ذبح کند و به فروش برساند. ولی این دستور موجبات عدم رضایت «نایب السلطنه» و معاونش و مادرش را فراهم آورد. اینان فشار می آوردند که شاه این دستور را لغو نماید. در همان موقع که فرمان آزاد بودن کشتار صادر گردید، قصابها دکانهای خود را بسته در شاهزاده عبدالعظیم بست نشستند. به دستور شاه چندین کمیسیون تشکیل گردید. بر اثر تحقیق معلوم گردید که قصابها بیش از دوازده هزار تومان به چوبدار مقروض هستند و از پرداخت آن خودداری میکنند و چوبدارها میگویند تا مطالبات آنها پرداخت نشود، قادر به حمل گوسفند نیستند و قصابها مدعی هستند که در زمستان گذشته، کلی مقروض شده اند و از طرفی به امید سودبری در آینده، علاوه بر دوازده هزار تومان پیشکشی که داده اند، مالیات شش ماه را هم به طور مساعده به «نایب السلطنه» پرداخت نموده اند. بنابراین نمیتوانند پول چوبدارها را بدهند. صداعظم برای اینکه چوبدارها بتوانند به کار خود ادامه دهند، مبلغ دوازده هزار تومان از بانک وام گرفت و بدهی قصابها را به چوبدارها پرداخت کرد. علاوه بر آن، قزاقها کشف نمودند که عدۀ زیادی از کسان «نایب السلطنه» در جاده های اطراف شهر در کمین نشسته، گوسفندان را خریداری نموده، پنهانی وارد شهر میکنند و به دو سه برابر قیمت میفروشند. صدراعظم پیگیری کرد و خریداران دستگیر شدند. برای سامان دادن به امر نان هم صدراعظم به اتکای اطلاعاتی که من در اختیارش قرار میدادم، بدون واهمه، تدابیر مفیدی اتخاذ نمود و دستور داد که گندم را به خرواری پنج تومان از انبارهای سلطنتی به فروش برسانند و قانون حمل خاروبوته را از حومۀ شهر تهران که مورد نیاز نانواییها بود لغو نمود.
صدراعظم دو هزار خروار گندم از «خمسه» و به اصرار من سه هزار خروار از شهرستان «اهر» خریداری نمود و به تمام اعیان و اشخاص دیگر که گندم در انبار داشتند، امر نمود که درِ انبارهای خود را برای فروش باز کنند. برای سامان یافتن امر نان و گوشت، مانع دیگری نیز وجود داشت و آن اختلاف نرخ «قران نقره» و «پول سیاه» بود. رئیس ضرابخانه به دلیل رشوه ای که همه ماهه به شاه فقید میداد، شاه در مورد ضرب مسکوک مسین، رویه اغماض و چشم پوشی در پیش گرفته بود. رئیس ضرابخانه مس را از قرار یک من، هشت الی ده قران خریداری میکرد و پس از سکه زدن هر من را سی و دو قران میفروخت.» هرکسی که قادر به انجام ساده ترین تحلیلها باشد، شگفت زده خواهد پرسید این سرهنگ ستاد ارتش قفقاز با آن همه سوابق درخشان نظامی و بعد از گذراندن دوره های مهمترین دانشگاه های نظامی روسیۀ تزاری، این کهنه سرباز جنگ دیده، این سوارکار باتجربه، به نان و گوشت چه کار دارد؟ او را با خرید گندم و جو چه کار؟ او معلم سوارکاری بریگاد قزاق است یا رئیس سازمان جاسوسی و آگاهی؟ مسائل داخلی یک کشور بیگانه به او چه مربوط است؟ خوانندۀ آگاه اگر در لابه لای سطور نوشته های «کاساکوفسکی» غور و تعمق کند، درخواهد یافت که او مأموریتی فراتر از یک سوارکار حرفه ای دارد. مأموریت او حضور و نفوذ در هیأت حاکمۀ ایران بود و در کسوت یک صاحبمنصب قزاق مأموریت داشت که یک جاسوس، یک سیاستگذار و یک حکومتگر باشد و با استفاده از نفاق رجال ایران و شیوع فساد و ارتشاء، یک شبکۀ وسیع جاسوسی را علیه منافع ایران در جهت حفظ مصالح امپراتوری روسیه هدایت کند. او یک سال بعد هنگامی که شاهزاده فرمانفرما در مسند وزارت جنگ در صدد محدود کردن نفوذ قزاقها برمی آید و شاه را با خود همراه کرده رو در روی «کاساکوفسکی» می ایستد، با گستاخی نسبت به او و نسبت به شاه که مخدوم اوست، برای یادآوری خدمات خود به همین قضیۀ گوشت و نان اشاره کرده میگوید: «من هرگز در این فکر نبودم که در ادارۀ کارهای مملکتی دخالتی کرده باشم و از این کارها کناره جویی میکردم. ولی وقتی مجبورم کردند که حفاظت نظم و ترتیب شهر را به عهده بگیرم، ناگزیر با مسائلی از قبیل نان و گوشت شهر تماس پیدا کردم و در برابر اصرار صدراعظم مجبور شدم موقتاً این دو رشتۀ مهم بهداشتی معیشتی را بر عهده بگیرم!»
اینک دنبالۀ خاطرات کاساکوفسکی:
«در حکومت نایب السلطنه قیمت گوشت با مالیاتی که به مبلغ 25 هزار تومان در سال از قصابها گرفته میشد، هر منی 25 شاهی بود. وقتی من مراقبت کار را به دست گرفتم و مالیات برداشته شد، گوشت به شانزده شاهی رسید. اما الان وضع چیست؟ یک من بدون مالیات، 30 شاهی! این وحشت آور است!»
«کاساکوفسکی» این مسئله را به رخ «فرمانفرما» و «مظفرالدین شاه» میکشد و میگوید علاقه ای به دخالت در امور مملکتی نداشته و این ماموریت را به اصرار صدراعظم پذیرفته است اما توضیح نمیدهد که دخالت داوطلبانه اش در برکنار کردن «کامران میرزا» به نفع «مظفرالدین میرزا» و تلاشهایش برای بر هم زدن قرارداد قرضه از انگلستان و جوش دادن معامله با روسیه به چه منظور بوده و چه کسی اصرار کرده و چه مقامی او را وادار به این کارها نموده است؟