رفتن به محتوا رفتن به فوتر

تاریخچه بریگاد و دیویزیون قزاق-32

دغلکاری شاه

«کلنل کاساکوفسکی» در مورد شکل گیری توطئۀ عزل«میرزاعلی اصغرخان امین السلطان» و مقدمات آن می نویسد:«8 نوامبر 1896- به مناسبت روز تولد شاه، سلام پر کرّ و فرّی دایر شد. در این روز شاه نسبت به صدراعظم بسیار مهربان و گرم بود، ولی زیر این ماسک ظاهری، دغل و دغایی پنهان بود که چهار روز بعد به ظهور پیوست.»

بریگاد قزاق تحت فرمان شخص شاه قرار می گیرد

به استناد اسناد و مدارکی که تاکنون مورد بررسی قرار گرفت، از آغاز تأسیس قزاقخانه تا روز سقوط«امین السلطان»(8 نوامبر 1896) بریگاد سوارۀ قزاق همایونی تحت فرمان وزیر جنگ و صدراعظم قرار داشت. در این روز به دلیل سقوط صدراعظم مقتدر شاه و حساسیت اوضاع، بریگاد قزاق تحت فرمان شخص شاه قرار می گیرد. این واقعۀ مهم تاریخی را«کلنل کاساکوفسکی» به شرح زیر در خاطرات خود شرح می دهد:

عزل صدراعظم«میرزاعلی اصغرخان امین السلطان»، 12 نوامبر

ساعت 9 صبح موقعی که من در حیاط قزاقخانه مشغول دادن تمرین سوارکاری به قزاقها بودم، یک نفر فراش سوارۀ سلطنتی سر رسیده و اطلاع داد که شاه، فوری شما را احضار کرده است. وقتی من قدم یورتمه خود را به دربار رساندم، سران کلیۀ وزارتخانه ها و ادارات آنجا گرد آمده بودند. پس از ده دقیقه شاه از اندرون بیرون آمده به«تالار برلیان» رفت و حاضرین را خواست که به آنجا بروند. برای شاه صندلی آوردند، بر آن قرار گرفت و سایرین به صورت نیم دایره کنار او ایستادند. شاه پریشان به نظر می آمد، وحشت زده اطراف را می نگریست. به خوبی تشخیص داده می شد که جدال درونی سختی در ضمیرش حکمفرماست. شاه بدون آنکه نگاه پریشان خود را به کسی بدوزد، با صدای هیجان زده ای به سخن درآمده، چنین بیان داشت:«صدراعظم بیچاره دائماً بیمار است… از فرط کارهای مافوق طاقتش، ناتوان گشته. به راستی هم تمام سنگینی امور دولتی بر دوش همان یک نفر قرار دارد. در صورتی که در اروپا پانصد نفر در ادارۀ امور کشور شرکت دارند و درعین حال هرکدام تا گلو در کار، غرق و از همه مهمتر اینکه هرکدام در قبال همان کار که به وی محول است، مسئولیت دارند. اما اینجا صدراعظم بیچاره تک و تنهاست… او مدتی است که به من التماس می کند لااقل قسمتی از بار کار را از دوش وی بردارم. ولی تاکنون من از این کار شانه خالی می کرده ام؛ زیراکه می دیدم هرچه باشد از عهده برمی آید. اکنون که صدراعظم بیچاره مدام در حال بیماری است، مجبور شده ام تقاضای او را بپذیرم… و مشاغل او را بین چند نفر تقسیم نمایم. هیچکس بدون شغل نخواهد ماند. همه، مصدر کارهای مسئولیت داری خواهند گردید. در اینجا شاه به پا خاست و به من خطاب نموده گفت:«سرهنگ جلو بیایید.» من شش قدم جلو رفتم. شاه گفت:«از این ساعت شما مستقیماً تحت نظر من قرار می گیرید و ادارۀ امور قزاقخانه را من شخصاً تحت نظر می گیرم. تمام گزارشها و عرایض را بلااستثنا به من خواهید داد، به دست خود من. هر ساعت و هر دقیقه از شبانه روز لازم بدانید می توانید به من مراجعه نمایید.»

در این موقع یکی از حضار که کنار شاه ایستاده بود، گفت چطور می شود هر ساعت مزاحم اعلیحضرت شد؟ هفته ای یک بار کافی است که گزارشها به عرض برسد. من چنین وانمود کردم که این کلمات را نمی فهمم و شاه شرمنده شده گفت:«بلی البته هفته ای یک دفعه حتماً همۀ کارها را به من گزارش خواهند نمود، ولی در مورد کارهای فوری یا هر وقت من شما را بخواهم ببینم، به درخانه بیایید. آجودان شما باید همیشه در دربار حضور داشته باشد که هروقت خواستم، بتوانم او را پی شما فرستم.»

من تعظیم نمودم و به جای خود برگشتم. بعد از آن شاه به هریک از حضار خطاب نموده گفت:«هم امروز من دستخط تقسیم کارها را خواهم نوشت. فعلاً همگی به شورای دولتی بروید. دستخط را آنجا می فرستم.» در این مجلس، یک ثلث از حاضرین که همه از دشمنان صدراعظم بودند، هر جمله از سخنان شاه را«بله قربان» می گفتند.

معلوم می شود که قبل از اجتماع امروز، صبح زود شاه دستخطی را لاک و مهر شده، به مهر بزرگ سلطنتی برای صدراعظم فرستاده بوده است و بلافاصله بعد از آن جلسه هم«علاءالدوله» را با کالسکه به نزد صدراعظم می فرستد که کلیۀ نشانه های صدارت (خلعت مروارید دوزی و جواهرنشان، قلمدان الماس نشان، روبان الماس نشان برای پیچیدن عریضه های تقدیمی شاه) را از وی دریافت داشته و همه را نزد شاه ببرد. نیم ساعت بعد از آن«علاءالدوله» به نزد صدراعظم رفته و دوباره به دربار می آید. معلوم شد که این دفعه او را برای احضار صدراعظم فرستاده بوده است، ولی صدراعظم به عنوان اینکه مریض است، از رفتن خودداری می نماید.(به راستی هم در هشتم نوامبر، شب هنگام، در مراسم آتشبازی سرمای سختی خورده بود.) خرسندی توطئه چینان به اندازه ای بود که در خروج از جلسۀ مذکور،«حکیم الملک» پزشک مخصوص شاه، کارگردان اصلی و محور توطئه علیه صدراعظم که در حال حاضر مقرب ترین شخص نزد شاه می باشد، با ملاقات«واگنرخان» خودداری نتوانسته، مظفرانه اظهار می دارد:

«-دیگر صدراعظمی دیگر وجود ندارد!

  • چطور؟ به کلی؟
  • بلی به کلی.»

بدین ترتیب، تیم تبریز به تیم تهران غالب گردید… شش ماه از فوت «ناصرالدین شاه»، گذشته است، در این فاصله«مظفرالدین شاه»، تصور نمود که آذربایجانی های نتراشیده نخراشیدۀ او، به قدر کافی به رموز ادارۀ دستگاه دولتی ایران آشنایی به هم زده اند و تصمیم گرفت در برابر توصیه و اصرارِ پیگیرِ آنها تسلیم شود و خود را از دست صدراعظم و اتباع او که مورد نفرت آن دسته بودند، خلاص نماید. صدراعظم با همۀ نبوغ به علت اندکی غرور و نقص جرأت و تصمیم، بازی را باخت…

تبعید صدراعظم در پناه قزاقها

در مورد چگونگی تبعید صدراعظم،«کلنل کاساکوفسکی» در خاطرات خود می نویسد:«شاه دستور داده است که«امین السلطان»صدراعظم سابق، فوراً از تهران خارج شود و به کرمانشاه برود. ولی بعداً تغییرعقیده داده که حداکثر تا سه روز دیگر(6 نوامبر 1896) به شهر قم عزیمت نماید. صدراعظم سابق تقاضا نموده است عده ای قزاق برای مشایعت او داده شود، ولی آذربایجانی های دوروبر شاه به«مظفرالدین شاه» تلقین می کنند که از دادن قزاق خودداری شود. اصرار صدراعظم سابق در مورد گرفتن قزاق به جایی نرسیده. صدراعظم سابق در صورتی که سواران«فرمانفرما» مأمور مشایعت او شوند، از خیانتکاری سواران او اندیشناک است و در این میان شاه هم مردد است. به هر تقدیر من پنجاه نفر از قزاقهای مورد اعتماد را برای محافظت صدراعظم سابق آماده کرده ام.»

اشتراک گذاری

ارسال نظر

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.